با هجوم عظيم فرهنگي در دو قرن اخير بر جوامع اسلامي يكي از جنجال برانگيزترين مسائل، موضوع حجاب زنان و بالاخره ترديد در ضرورت آن بود. مصطفي كمال پاشا در تركيه و به تقليد او رضا شاه در ايران، عليه مستوري زنان و حتي اجبار آنان به بيحجابي تا دخالت قواي قهريه و كمك گرفتن از پليس و پاسبان پيش رفتندواز سيل عظيم تبليغاتي كه حجاب را نشانهاي از اسارت زنان ميدانست، بهره جستند.
قبل از انقلاب اسلامي، روشنفكران مسلمان براي مبارزه با فرهنگ مهاجم زمان، بار ديگر داوطلبانه به اين سنت اسلامي روي آوردند. از آنجا كه اين اقبال با ساير آرمانها و اصول آن نهضت هماهنگي داشت، بسرعت در ميان دانشگاهيان و تحصيلكردهگان و ساير قشرهاي شهري ايران توسعه يافت و حتي گاهي بصورت پرچم و نشانهاي عليه فرهنگ حاكم در آمد.
پس از پيروزي انقلاب، ميل و رغبت بسياري از زنان به سردي و گاهي مقاومت در مقابل حجاب مبدل شد. فشارهاي نامناسب و غالباً غير عاقلانه، فاصله عظيم ميان قول و فعل و شكاف ميان عقيده و سازماندهي، بر دلسرديها و مقاومتها افزود. و بالاخره حوادث گوناگون سياسي به مخالفان جرأت داد تا بار ديگر پوشش زنان را به عنوان نشانة اسارت آنان تبليغ كنند.
مخالفان بي عدالت فرهنگ اسلامي به بهانه همين مسائل، دستاويزي براي سوء استفاده خود يافته و با تمام قوا درصدد تخطه مجموعه اصول و كليت احكام اسلامي برآمدند. شايد تلقي مردم از اصرار و پافشاري حاكميت بر او حجاب، بيشتر به عنوان نمايش قدرت و نشانه اقتدار حكومت بوده است تا خير خواهي مشفقانه و ايكاش اين چنين بود.
اينكه غالب مردان بهنگام مراوده با زنان بي پوشش، عنان و اختيار را از كف داده و به جاي سازندگي بسوي تباهي ميروند، يا وظيفه و احساس برادري نسبت به زنان، جاي خود را به كامجوئي و تسلط طلبي خواهد داد، يا حريم مقدس زنان، بسيار محترم تر از آنست كه دائماً هدف نگاههاي حريصانه و خريدارانه قرار گيرد، و اينكه زيباييهاي خدادادي مادران جامعه وسيلهاي براي ثروت اندوزي و فروش كالا نيست، وضع عمومي زنان در غرب، بيثباتي خانوادهها، دربدري كودكان معصوم و ... همگي از ابعاد مهم و جهات مختلف اين مسأله است كه ميتوان مطرح ساخت.