دوره ساسانيان را ميتوان، عصر تكوين امپراطوري ايران قبل از اسلام دانست. اين امپراطوري كه در عهد هخامنشيان بنيان گذاري شده و نيمي از سرزمينهاي جهان باستان را از آن خود كرده بود، در عهد ساسانيان به اوج خود رسيد و عنوان يكي از دو امپراطوري بزرگ جهان را به خود اختصاص داد.
در هر امپراتوري لازم تحصيل منابع مادي، به منظور تأمين مقاصد توسعه طلبانه – چه داخلي و چه خارجي-سياست تجاوز است، و اين اصل، از همان آغاز، موجبات فروپاش امپراتوريها را همين اصل مهم فراهم ساخته است. طبعاً امپراطوري ساساني هم از اين قاعده مستثني نبوده است.
سردمداران اين امپراتوري براي پيشبرد اهداف توسعه طلبانهشان، نياز مبرم به منابع مادي دانستند و براي تحميل اين منابع مادي، بر جامعة تحت سلطه خود فشار وارد ميآورند و آن را در مقابل عوامل گوناگون، آسيب پذير ميساختند.
فتح نهاوند
سپاه ايران نيز به سرداري فيروزان يا مردان شاه، ساز و برگ بسيار آماده كرده بودند. دو لشكر در نزديك نهاوند خيمه زدند و چندي در برابر يكديگر نشستند. چون ايرانيان جنگ را نياغازيدند و هر روز نيز به آن ها از هر سوي كشور مدد ميرسيد، عريان ستوه گشتند و به هراس افتادند و رأي چنان ديدند كه بايد آوازه دراندازند كه خليفه مسلمانان در مدينه مرده است و بايد سپاه جنگ ناكرده باز گردد چنين كردند و آهنگ بازگشت نمودند. ايرانيان از سنگرها و قلعههاي خويش برآمدند تا عربان را دنبال كنند و بدين بهانه پراكنده شدند، تا به تازيان رسيدند تازيان برگشتند و جنگي سخت در پيوستند و چند روز بكشيد و از هر دو سوي خلقي بسيار كشته شد. سرانجام سپاه ايران بشكست و بگريخت و نهاوند نيز به دست عرب افتاد. از آنجا راه همران و آذربايجان رفتند و ديگر ايرانيان را بيش ياراي مقاومت نبود. فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ايران را بر روي اعراب بگشود و اين آخرين مقاومت منظم بود كه دولت ساساني در برابر تازيان از خود نشان داد. از اين پس ديگر نه دولتي در كار بود و نه كشور). همه چيز به دست عرب افتاده بود. سال بعد همدان و كاشان و اصفهان و استخر نيز به دست تازيان افتاد و يزدگرد از فارس به كرمان و از آنجا به سيستان رفت و سرانجام به مرد كشيد.
در فتح نهاوند آخرين بازماندة گنجهاي خسرواني نيز به دست فاتحان افتاد. پس از آن نيز ديگر ايرانيان را ممكن نشد كه لشكري فراهم آورند و در برابر عرب درايستند. همه چيز و همه جا، در دست عرب بود و از اين روي بود كه عرب اين پيروزي را فتح الفتوح خواند.
بحث خود را با نام خدا وسپس با توضيح اين مطلب كه" منكر ولايتفقيه، منكر ضروری فقه است " آغاز مينمايم:
اگر كسی ولايت فقيه را مردود بداند، مرحوم آيهالله العظمی بروجردي(قده) او را منكر ضروری فقه اسلام و نه تنها فقه تشيع، ميداند مرحوم صاحب جواهر نيز در اين زمينه ميفرمايد:((استوانههای مذهب به ولايت فقيه حكم كردهاند و كسی كه در ولايت فقيه وسوسه كند طعم فقه را نچشيده است و رمز كلمات ائمه معصومين(ع) را نفهميده است.))
در بين معاصرين تنها مرحوم آيه العظمی خوانساري(ره) ميباشند كه ولايت مطلقه فقيه را مورد ترديد قرار داده و بهره مندی از اجرای الهی را به قيام و ظهور حضرت حجهبنالحسن(روحی و ارواح العامين له الفدا) موكول كردهاند. ايشان در حقيقت فايده دين را به زمان حضور معصوم(ع) محدود نموده و برخلاف ضرورت، ادامه احكام را در زمان غيبت امامعصر(عج) لغو و منتفی دانستهاند و دليل اين مسأله را محروميت، از بركات وجودی آن بزرگوار ذكر نمودهاند!
البته صحيح است كه نميتوان به ناقص بودن دين معتقد شد و حجت را از بندگان خدا سلب كرد؟ چگونه آن مرحوم وافرادی نظير ايشان در گذشته وجود وليفقيه را برای ايتام و قاصرين لازم دانستهاند، ليكن برای ملت اسلام وايتام ال محمد (ص) و جامعه مسلمين لازم ندانستهاند؟! و با نبود وليفقيه، به يغما رفتن عزت وشرف مسلمانان و منافع مادی و معنوی آنها را توسط گرگهای جهانخوار و جهانخواران گرگ نظارهگر باشند!!